امروز وقتی برادرم را دیدم، احساس کردم که از چیزی ناراحت است.
چشمانی قرمز و صدایی لرزان و در فکر فرو رفتن و سکوتش، حکایت از حادثهای ناگوار داشت و وقتی پیگیر موضوع شدم، فهمیدم که یکی از دوستانش به دلیل عارضه قلبی فوت شده بود.
جوانی 21 ساله، طلبه علوم دینی و آنطور که از گفتههای برادرم متوجه شدم، انسانی وارسته، محجوب و به قول معروف خاکی، که مورد علاقه بسیاری از دوستان و همکلاسیها و حتی مدیر و مدرسان حوزه علمیه محل تحصیلش بوده.
وقتی که در پیچ و تاب زندگی گم میشویم و روزمرگیهای هر روزمان! زمانی برای فکر کردن به مرگ برایمان نمیگذارد، شاید دیدن و شنیدن چنین حوادثی و درگیری چند لحظهای یا چند دقیقهای ذهنیمان در غم دیگران، تلنگری باشد برای بیدار شدن از خواب خرگوشی بیخیالیمان!
اما خدا کند که با این تلنگر از خواب بیدار شویم؛
شاید همین فردا نوبت ما باشد؛
خدا میداند...
برای شادی و آرامش روح همه درگذشتگان؛
"رحم الله من یقرأ فاتحه مع الصلوات".